جملات شکسته
 
 

 

بودن يا نبودنت مهم نيست

اونقدر دوستت دارم که به حضورت نيازي نيست

همانند خدا که هست

اما نيست


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 21:14 :: توسط : خودم

 

ديوونم مي کنه...فکر اينکه

 

زنده زنده...نيمي از من رو

 

جدا کنن...

 

لطفا تا زنده ام بمون...

 

همیشه عاشقت میمونم عشقم..


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 21:13 :: توسط : خودم

 

امشب ، تو داري ميري و زندگي ميره

تو داري ميري و خونه ميميره

واسه گذشتن از اين شب تيره

ديگه ديـــــــــــــــــــــــــــــره

امشب، قصه تموم ميشه غصه ميمونه

کيه که قصه ي مارو ندونه

تو بري کي واسم از تو ميخونه

کي مي تونـــــــــــــــــــــه

ميري ، سرنوشت اينجوري خواسته برامون

من و تنهايي سرد خيابون

تو بري ميشکنه بغض من آسون

تو که مي دونـــــــــــــــــــي

ميري، روزاي بي کسي ميرسن از راه

واسه يه لحظه همه ميرن از اينـــجا

نفس آخرو ميکشه دنــــيا


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 21:12 :: توسط : خودم

 

 

 بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..

 

بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ

 

با اين همه بنــد

 

چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوريـــــــ ــــ ـم" ..


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 21:12 :: توسط : خودم

عکسهای عاشقانه دو نفره مخصوص عشاق             
           

                [align=center]
[تصویر:  27d5hs809mfku08cvrh5.jpg]

[تصویر:  mdxnhsp6lrubmmvd28rs.jpg]



[تصویر:  knie2hu7lbqbonjp7nd.jpg]

[تصویر:  j2c4rf8wxrkr2upp2fp.jpg]

[تصویر:  y8aluoc39c2zitsb1f0d.jpg]

[تصویر:  zosfgpj19r48oh73j5g1.jpg]

[تصویر:  35twcp8v56v25a6syo6.jpg]
]
[تصویر:  yhjpj2bnsrdfxq7n2dmh.jpg]

[تصویر:  dfrppg9bgjkeq8sqqrd7.jpg]

[تصویر:  yj2n6ye2e18qsetbh2.jpg]

[تصویر:  rli14jh2ixmi12oeczd8.jpg]

[تصویر:  b9yunajolexlmj827vs3.jpg]

[تصویر:  zuexg0tlytd7rz7e1mrq.jpg]
[/align            

                       

امضاي
Firm
تنت که پـیشِ من باشد و دلـت در آغوشِ دیگـری هزار خطبه ام کـه بخوانند باز هـم هرزگیست

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:44 :: توسط : خودم

 
پایان داستان غم انگیز یک عشق اینترنتی!
افسوس که فریب چرب زبانی هایش را خوردم و خودم را سیاه بخت و بیچاره کردم.

ژاله 23 سال سن دارد و توسط ماموران انتظامی شهرستان مرزی تایباد همراه پسری جوان به اتهام رابطه نامشروع و فرار از خانه هنگام خروج از کشور دستگیر شده است.

او در بیان قصه تلخ زندگی اش گفت: اهل یکی از شهرهای مرکزی کشور هستم .پدرم شغل درست و حسابی ندارد و هر روز به کاری مشغول است.

من از یک سال قبل در هتل بزرگی مشغول کار شدم و در این مدت کمک خرج خانواده ام بودم اما یک روز در فضای اینترنت با پسر جوانی آشنا شدم .

ما چند هفته با هم از طریق چت و تلفن ارتباط داشتیم تا این که او گفت تبعه خارجی است و در بندرعباس زندگی می کند.

«یدا...» با حرف هایش رویاهای قشنگی را برایم ساخت و من که تشنه محبت بودم فریبش را خوردم .

او می گفت وضع مالی بسیار خوبی داردو می خواهد به کشورش برگردد . یدا... مرا تشویق کرد تا بدون اطلاع خانواده ام به بندرعباس بروم و متاسفانه عقلم را کف دستم گذاشتم و از خانه فرار کردم.
با هر بدبختی که بود خودم را به بندرعباس رساندم و ما به طور مخفیانه حدود 4 ماه با هم زندگی کردیم.

در این مدت من از کرده خود پشیمان شده بودم چون یدا...، مردی نبود که تصورش را می کردم .

تصمیم گرفتم به شهر خودمان برگردم اما متوجه شدم باردار شده ام و برای همین هم به ناچار خودم را به دست سرنوشت سپردم.

اگر چه از نظر روحی و روانی خیلی به هم ریخته شده بودم و خودم را سرزنش می کردم چرا بدون عقد رسمی با یک تبعه خارجی غیر مجاز رابطه برقرار کرده ام و ... ؟

چند روز قبل یدا... گفت قبل از این که به زمان وضع حمل نزدیک شوی باید به کشورش برویم و ما برای خروج از کشور به شهرمرزی تایباد آمدیم . اما ماموران انتظامی دستگیر مان کردند.

توصیه های رئیس پلیس تایباد:
سرهنگ حیدری مقدم فرمانده پلیس شهرستان تایباد در این باره گفت: ماموران انتظامی تایباد این زن و مرد جوان را قبل از خروج از کشور دستگیر کرده اند و هم اکنون خانواده دخترجوان که با مراجعه به پلیس آگاهی برای دختر شان اعلام مفقودیت کرده بودند در جریان دستگیری او قرار گرفته اند.

وی در پایان هشدار داد : خانواده ها باید در فضایی سرشار از اعتماد و دوستی ، کنترل و نظارت لازم را برفرزندان خود داشته باشند و مهارت های زندگی را به آنان بیاموزند تا از وقوع چنین مشکلاتی به طور آگاهانه پیشگیری شود.

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:41 :: توسط : خودم

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ?
چشماشو میبست ?
سرشو بالا می گرفت ?
لباشو غنچه می کرد ?
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ?
لبامو می ذاشتم روی لبش .
داغ بود .
وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم .
همه تنم می سوخت .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
من دلم نمیومد .
اون لبامو گاز می گرفت .
چشاش مثل یه چشمه زلال بود ?صاف و ساده …
وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ?
نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .
شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .
من هم موهاشو نوازش میکردم .
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .
دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ?
لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید?
جاش که قرمز می شد می گفت :
هر وقت دلت برام تنگ شد? اینجا رو بوس کن .
منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .
تا یک هفته جاش می موند .
معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .
تموم زندگیمون معاشقه بود .
نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ?
میومد و روی پام میشست .
سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ?
می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو ? لاو لاو …
بعد می خندید . می خندید ….
منم اشک تو چشام جمع می شد .
اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .
وقتی لخت جلوم وامیستاد ? صدای قلبمو می شنیدم .
با شیطنت نگام می کرد .
پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .
مثل مجسمه مرمر ونوس .
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .
مثل بچه ها .
قایم می شد ? جیغ می زد ? می پرید ? می خندید …
وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .
بعد یهو آروم می شد .
به چشام نگاه می کرد .
اصلا حالی به حالیم می کرد .
دیوونه دیوونه …
چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .
لباش همیشه شیرین بود .
مثل عسل …
بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …
من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .
خودش نمی دونست .
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .
تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .
بهار پژمرد .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .
یه روز صبح از خواب بیدار شد ?
دستموگرفت ?
آروم برد روی قلبش ?
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست.
تنش سرد بود .
دستمو روی سینه اش فشار دادم .
هیچ تپشی نبود .
داد زدم : خدا …
بهارمرده بود .
من هیچی نفهمیدم .
ولو شدم رو زمین .
هیچی نفهمیدم .
هیچکس نمی فهمه من چی میگم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ?
هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ?
هنوزم دیوونه ام


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:39 :: توسط : خودم

مریم دختری بود که هیچ موقع به عشق فکر نمیکرد زیرا عشق را

چیزی بیهوده می دانست. ولی به گل رز خیلی علاقه داشت و میدانست که

هرتعداد شاخه گل رز به چه معنی است.

اما هیچ وقت فکر نمیکرد که با همین گل های رز روزی عاشق کسی بشه.

تا این که روزی پسری به اسم آرش که مریم را عاشقانه دوست  داشت

و  از علاقه مریم به گل رز با خبر بود.

عشق خود را به او با تعداد گل هایی که به مریم میداد ابراز میکرد.

ماه اول به او روزی تنها یک شاخه رز(به معنی یک احساس عاشقانه برای تو)داد.

ماه دوم روزی سه شاخه گل به او هدیه کرد(به معنی دوستت دارم)

و در ماه سوم به او روزی پنج شاخه گل(به معنی بی نهایت دوستت دارم)تقدیم کرد..

آرش تا ماه ها به مریم پنج شاخه گل میداد.

مریم هم که معنی این گل دادن ها رو میفعهمید روز به روز عاشق تر میشد.

تا این که تصمیم گرفت برای این که به آرش بگوید که او نیز عاشق اوست

دوازده شاخه گل(به معنی این که عشق ما به یک عشق دو طرفه تبدیل شده)

هدیه بدهد.

روزی که میخواست این کار را انجام بدهد احساس دو گانه ای داشت،

با خود می اندیشید که آیا چیزی به معنای عشق وجود دارد؟؟

آیا می تواند به آرش اطمینان کند؟؟

ولی قلبش به او می گفت:که آرش با تمام وجود به او عشق می ورزد.

پس نزد آرش رفت و با دستانی لرزان بدون گفتن کلامی دوازده

شاخه گل را به آرش داد.

آرش بارها و بارها تعداد گل ها را شمرد.یک بار،دوبار،سه بارو...

اصلا باورش نمیشد که مریم هم به او علاقه پیدا کرده باشه.

آنقدر خوشحال بود که همان موقع به مریم زنگ زد و وقتی مطمئن شد

 که واقعا مریم عاشقش شده برای فردا روزی باهاش قرار گذاشت

و این آغازی برای دوستی آنان بود.

آرش و مریم هر وقت بهم میرسیدند هفت شاخه گل به نشانه عشق بهم میدادند.

و هر روز از روز قبل بیشتر عاشق یکدیگر میشدند.

ولی یک روز که با هم قرار گذاشته بودند.

مریم هر چه منتظر شد دید آرش نیومد.یک ساعت،دوساعت

آخر سر تصمیم گرفت که به گوشی آرش زنگ بزنه.

وقتی زنگ زد یه خانوم گوشی رو برداشت و گفت که آرش تصادف شدیدی کرده.

مریم تا این حرفو شنید سریع خودش را به بیمارستان رسوند ولـــــــــــــــی

دیگه خیلی دیر شده بود.

پسر در حالی که 99شاخه گل رز در دست داشت

(به معنی عشق من برای تو جاودانه و تا ابد می باشد)جان به جان آفرین تسلیم کرد.

مریم آنقدر شوکه شده بود که همین طور مات زده به گل های در دست آرش

نگاه میکرد واشک میریخت.

مریم در روز خاک سپاری آرش 365شاخه رز (به معنی این که هر روز سال به تو

 می اندیشم و دوستت دارم)

روی قبر او گذاشت و رفت ولی هیچ کس نفمید که به کجا رفت

 و چرا رفت و دیگه هیچ وقت بر نگشت...


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:38 :: توسط : خودم

مریم دختری بود که هیچ موقع به عشق فکر نمیکرد زیرا عشق را

چیزی بیهوده می دانست. ولی به گل رز خیلی علاقه داشت و میدانست که

هرتعداد شاخه گل رز به چه معنی است.

اما هیچ وقت فکر نمیکرد که با همین گل های رز روزی عاشق کسی بشه.

تا این که روزی پسری به اسم آرش که مریم را عاشقانه دوست  داشت

و  از علاقه مریم به گل رز با خبر بود.

عشق خود را به او با تعداد گل هایی که به مریم میداد ابراز میکرد.

ماه اول به او روزی تنها یک شاخه رز(به معنی یک احساس عاشقانه برای تو)داد.

ماه دوم روزی سه شاخه گل به او هدیه کرد(به معنی دوستت دارم)

و در ماه سوم به او روزی پنج شاخه گل(به معنی بی نهایت دوستت دارم)تقدیم کرد..

آرش تا ماه ها به مریم پنج شاخه گل میداد.

مریم هم که معنی این گل دادن ها رو میفعهمید روز به روز عاشق تر میشد.

تا این که تصمیم گرفت برای این که به آرش بگوید که او نیز عاشق اوست

دوازده شاخه گل(به معنی این که عشق ما به یک عشق دو طرفه تبدیل شده)

هدیه بدهد.

روزی که میخواست این کار را انجام بدهد احساس دو گانه ای داشت،

با خود می اندیشید که آیا چیزی به معنای عشق وجود دارد؟؟

آیا می تواند به آرش اطمینان کند؟؟

ولی قلبش به او می گفت:که آرش با تمام وجود به او عشق می ورزد.

پس نزد آرش رفت و با دستانی لرزان بدون گفتن کلامی دوازده

شاخه گل را به آرش داد.

آرش بارها و بارها تعداد گل ها را شمرد.یک بار،دوبار،سه بارو...

اصلا باورش نمیشد که مریم هم به او علاقه پیدا کرده باشه.

آنقدر خوشحال بود که همان موقع به مریم زنگ زد و وقتی مطمئن شد

 که واقعا مریم عاشقش شده برای فردا روزی باهاش قرار گذاشت

و این آغازی برای دوستی آنان بود.

آرش و مریم هر وقت بهم میرسیدند هفت شاخه گل به نشانه عشق بهم میدادند.

و هر روز از روز قبل بیشتر عاشق یکدیگر میشدند.

ولی یک روز که با هم قرار گذاشته بودند.

مریم هر چه منتظر شد دید آرش نیومد.یک ساعت،دوساعت

آخر سر تصمیم گرفت که به گوشی آرش زنگ بزنه.

وقتی زنگ زد یه خانوم گوشی رو برداشت و گفت که آرش تصادف شدیدی کرده.

مریم تا این حرفو شنید سریع خودش را به بیمارستان رسوند ولـــــــــــــــی

دیگه خیلی دیر شده بود.

پسر در حالی که 99شاخه گل رز در دست داشت

(به معنی عشق من برای تو جاودانه و تا ابد می باشد)جان به جان آفرین تسلیم کرد.

مریم آنقدر شوکه شده بود که همین طور مات زده به گل های در دست آرش

نگاه میکرد واشک میریخت.

مریم در روز خاک سپاری آرش 365شاخه رز (به معنی این که هر روز سال به تو

 می اندیشم و دوستت دارم)

روی قبر او گذاشت و رفت ولی هیچ کس نفمید که به کجا رفت

 و چرا رفت و دیگه هیچ وقت بر نگشت...


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:38 :: توسط : خودم

 

دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت که از تمام دنیا تنفر داشت و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را و با او چنین گفته بود

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس  تو خواهم شد »

*** و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

*** دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد : « بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

*** دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت : « این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ » دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد: قادر به همسری با او نیست

*** دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند و در حالی که از او دور می شد گفت « پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:31 :: توسط : خودم

داستان عاشقانه و غم انگیز قرار!

 

 

داستان عاشقانه و غم انگیز قرار

 

نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.

 

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.

 

گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.

 

صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

 

برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.

 

آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.

 

تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.

 

ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.

 

مبهوت.

گیج.

مَنگ.

هاج و واج نِگاش کردم.

 

تو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.

 

چهار و چهل و پنج دقیقه!

 

گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم.  چهار و پنج دقیقه بود!!


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:28 :: توسط : خودم

دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج!!
 
شکسته تموم بال و پر من

              مرده تموم خیال و باور من

                             این سکوت سرد و مبهم

                                         شده تنها یادگار همسفر من

                                                       قصه ی من از کجا شروع شد

                                                                     مردن چرا همیشه شد سهم آخر من

درشهرعشق
قدم میزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خیلی تعجب کردم تاچشم کارمی
کردقبربودپیش خودم گفتم یعنی این قدرقلب شکسته وجودداره؟یکدفعه متوجه قلبی
شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهای روی قبرراکنارزدم که براش دعاکنم
وای چی میدیدم باورم نمیشه اون قلبه همون کسیه که چندساله پیش دله منو
شکسته بود شنیدی میگن ازهردست بدی ازهمون دست میگیری.

زیبا ترین گل
با اولین باد پاییزی پرپر شد. با وفاترین دوست به مرور زمان بی وفا شد. این
پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار
است


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:28 :: توسط : خودم

کدومش پسنده؟


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:23 :: توسط : خودم

صندلیت را کنار صندلی ام بگذار....

باتو یعنی:تعطیل رسمی تمام دردها...


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:22 :: توسط : خودم

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:21 :: توسط : خودم


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:15 :: توسط : خودم


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 20:13 :: توسط : خودم

تنها زماني كه احساس كردم خيلي خوشبختم لحظه اي بود كه هيچ كسي صداي فرياد هام رو نميشنيد........   

   منم تا تونستم فرياد زدم!!

.

.

اگه چشمت پرسيد، بگو نديدمش ...

 اگه گوشت پرسيد، بگو نشنيدمش ...

 اگه دستت لرزيد، بگو ماله سرماست...

اگه پات سست شد، بگو ماله ضعفه ...

 

 ولي اگه دلت ريخت، به خودت دروغ نگو ..


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 19:59 :: توسط : خودم

اینجازمین است

اینجازمین است

رسم آدمهایش عجیب

اینجاگم که بشوی به جای اینکه به دنبالت بگردند

فراموشت میکنند

.

.

.

همیشه باید کم باشی تا کم بودنت احساس بشه،

 

 نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت بشه…


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 19:54 :: توسط : خودم

مدت هاست نه به آمدن کسی دلخوشم...
نه از رفتن کسی دلگیر...
بی کسی هم عالمی دارد...
.
.
.
خدایا!!!
آنقدر تو خودم ریختم که از سرمم گذشت...
دارم غرق می شم دستت کجاست؟!!
.
.
.
هی روزگار من به درک
خودت خسته نشدی از دیدن
تصویر تکراری درد کشیدن من؟؟؟
.
.
.
حرف دلت را امروز بزن!
اگه امروز گفتی اسمش "حرف دل"
اگه نگفتی فردا می شه "حسرت"...!!!
.
.
.
هییییییس!!!
آروم حرف بزنید...
غصه ها خوابیدن...!!!
.
.
.
می دونی چیه؟
دوست دارم های الکی
حالمو بهم میزنه!
یعنی اگه یکی صادقانه بهم بگه
ازت متنفرم بیشتر روم تاثیر میذاره!
حتی ممکن عاشقش بشم...
.
.
.
ارزان تر از آنچه بودی که فکرش را کنی
اما...
برای من گران تمام شدی!
.
.
.
دلم که نه بلکه تمام وجودم
دلش می خواد بگه خودتی!!!
.
.
.
برایت سنگ تمام گذاشتم...
افسوس که نمی دانستم!!!
با همان سنگ ها نابودم می کنی...
.
.
.
خدایا!!!
حتما باید بمیریم تا روحمون شاد شه؟!
نمیشه همین طوری یه حال بدی؟؟!
.
.
.
تو ی این چند سال عمرم
یه چیزو خوب فهمیدم
گذر زمان هیچ چیز و حل نمی کنه...
فقط ماست مالی میکنه...
.
.
.
آنان که "عوض" شدنشان بعید است
"عوضی" شدنشان قطعی است...
شک نکن
.
.
.
اینجا زمین است
زمین گرد است تویی که مرا دور زدی
فردا به خودم خواهی رسید
حالت دیدنی است...!
.
.
.
تنهایی...
تقدیر من نیست...
ترجیح منه...
.
.
.
شهامت می خواهد...
سرد باشی و گرم لبخند بزنی!
.
.
.
اونایی که میگن:
غصه نخور...
همه چی درست میشه...!!!
همه پیکام به سلامتیشون
اگه فقط یک بار...
بگن چه جوری درست میشه؟؟!
.
.
.
وقتی عصبی و داغونم...
دوست دارم با لگد برم
تو صورت اونایی که دید قشنگی
نسبت به زندگی دارن!!!
.
.
.
قفسه سینه ام تکه تکه شد...
بس که سنگ دیگران را به سینه ام زدم!!!
.
.
.
حل شده ام مثل یک معما...
راست می گفتی...
ساده ام...!
.
.
.
دور بمان...
نزدیکی هیچ سودی ندارد...!
فقط گند می زند به همه چیز...!!!
مگه نه؟
.
.
.
خسته ام!
نه این که کوه کنده باشم...
نه...
دل کنده ام...
.
.
.
تو سراپای ادعایی عزیزم
عشقت را چشیدم طعم کشک می دهد...
.
.
.
مهربونیت منو کشته!!!
به هیچ کس نمی تونی نه بگی...
هه...
.
.
.
درونم غوغاست...
ساده میشکنم...
با یک تلنگر کوچک...
اینگونه نبودم... شدم...!
.
.
.لب هایم آلزایمر گرفتند...
تو می دانی خنده چیست؟؟!
.
.
.
چندیست...
تمام احساساتم...
بی احساس شده اند...
.
.
.
هی رفیق...
زخم هایت را پنهان کن
اینجا مردم...
زیادی با نمک هستند...
.
.
.
دستگاه مشترک مورد نظر...
از دست "لاشی بازی" های تو
خاموش است...
لطفا دیگر تنهاش بذار لعنتی...!!!
.
.
.
کاش موقع عرق خوردن...
نوع سگیش رو اتخاب کنی
خدا رو چه دیدی شاید!!!
موقع مستی یه کم...
با وفا بشی...
.
.
.
خصلت آدما اینه که فراموش کارن
و اگه تو نباشی...
یکی دیگرو در آغوش دارن...
.
.
.
هی " ر ا ه " آمدم با تو...
هی " ه ا ر " شدی با من...
.
.
.
گاهی وقتا واسه آروم شدن...
باید بغض کرد...
یه گوشه نشست و بلند بلند سیگار کشید...
.
.
.
دیگر استفاده نمی کنم از میم مالکیت!!!
شب بخیر قشنگ "ش"
.
.
.
خدایا...
برم نمی گردونی؟!!
یک طرفم سرخ شد...
.
.
.
کوتاه ترین داستان دنیا!!!
روزی روزگاری خدا مارا آفرید تا آدم باشیم...
قصه ی ما به سر رسید...
خدا به خواستش نرسید...هه
.
.
.
دیگر نفس نمی کشم...
به جای نفس...
سیگار می کشم
.
.
.
تنهایی هم مد شده...
همه به هم خیانت می کنند
و بعد داد می زنند که تنهایم!!!
.
.
.
من به تو نگاه می کردم
و تو به ساعت...
تو قرار داشتی و من بی قراری...
.
.
.
یکی گردنش کبود میشه...
یکی زیر چشمش...
زندگی ها خیلی متفاوته...
.
.
.
سوت پایان را بزنید!
صداقت من حریف هرزگی
زمانه نمی شود...
قبول می کنم باخت را...!
.
.
.
من و تو برای رسیدن به هم
هیچ چیز کم نداریم...
جز یک معجزه...
.
.
.
پایانم نزدیک است...
نبودنم را تمرین کن...
.
.
.
دوباره از صفر شروع می کنم!
تو خوبی هایم را از یاد ببر...!
من... همه چیز را...
.
.
.
تلخ تر از اندوه امروز...
یاد شادی های دیروز است...
.
.
.
دیگه از وفا میترسم...
وقتی سگ گله را با گرگ دیدم...
.
.
.
یادمان باشد:
بعضی از آدم ها ارزش
خاطره شدن هم ندارند...
.
.
.
ای دلم ضجه نزن
صدایت را نمی شنود...
در آغوش دیگری...
سرش گرم است...
.
.
.
سکوت می کنم
به احترام
آن همه حرف که در دلم مرد...
.
.
.
لعنت به اونایی که خود عوضیشون
تو بغل یکی دیگست
ولی...
یاد کثیفشون پیش ماست!!!
.
.
.
از کنار تنهایی من که رد شدی
گوش هایت را بگیر!
اینجا...
سکوت...
آدم را کر می کند!!!
.
.
.
اگه یکی دستتو گرفت و دلت لرزید
ذوق مرگ نشو
یه روز با دلت کاری می کنه
که دستات بلرزه...
.
.
.
کشور من تنها جایی است که
نجابت دوخته شده ات را
بیشتر از صداقتت خریدارند!!!
.
.
.
شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر
شخصیت من چیزیه که من هستم
اما برخورد من بستگی داره به اینکه:
"تو" کی باشی...
.
.
.
خودمان را پیدا کنیم
نیمه ی گمشده مان پیشکش!
.
.
.
خوش به حالت آدم...!
خودت بودی و حوایت!
کسی نبود که حوایت را هوایی کند...!!!
.
.
.
خواستم وقی آمدم
چشم هایت را از پشت بگیرم...
دیدم طاقت شنیدن اسم هایی که می گویی ندارم
.
.
.
دوست شـבن با ڪسي ڪه
يه بار بهت خيانت ڪرבه . . .
مثلِ پوشيدن لباس چرڪات
بعـב از בوش گرفتنه !!!
.
.
.
مـے گفتنـב:
” سختے ها نمک زنـבگــــــے است “
امّا چــرا کسـے نفهمیـב
که ” نمــــــک “
براے من که
خـــاطـــراتم زخمے است ....
شور نیــست ؛
مـــزه ” בرב ” مے בهــב !
.
.
.
منـ دلمـ می خواهد
ساعتیـ غرقـ درونمـ باشمـ!!!
عاریـ از عاطفهـ ها...
تهیـ از موجـ و سرابـ...
دورتر از رفقا...
خالیـ از هر چهـ فراقـ...
منـ نهـ عاشقـ هستمـ
و نهـ محتاجـ نگاهیـ کهـ بلغزد بر منـ...
.
.
.
امشب سیگارم روشن تر است...
چون کامهای سنگین تره
من این سیگار را داغ کرده است...
حسرت یک لحظه نکشیدن سیگار
بعد از خیانتت در دلم مانده...
.
.
.
مــهـــم نــیـــســـت چـــقـــدر بـــالایــــی ،
مـــهـــم ایـــنـــه که اون بــــالا
لاشــــخــــوری یــــا عقاب . . .
.
.
.
فیلــمِ مَســخره ای بـه نآمـِ زنـدگــے

بآ بازیگَـــری بـه نآمـِ مَـــטּ

از کارگرداטּ خــوبـی بـه نآمـِ خُـــدا

وآقــعا بَعــیـد بود !!!
.
.
.
يكى از سخت ترين كاراى دنيا
اينه كه به ديگران توضيح بدى
الان دقيقأ چه مرگته !!!
.
.
.
پشت سر بعضيا
نبايد آب ريخت، بايد سيفونو كشيد !
.
.
.
داشت از تنهاییش می گفت:
اما صدای بوق پشت خطی
امانش را بریده بود..!
.
.
.
دکتر جان
پای نسخه ام بنویس
"ملاقات ممنوع "
بگذار تنهاییم
دلیل پزشکی داشته باشد...!
.
.
.
زانو نمی زنم!
حتی اگر سقف آسمان...
کوتاه تر از قد من باشد!
حتی اگر تمام مردم
روی زانوهایشان راه بروند...
من زانو نمی زنم...!!!
.
.
.
بدترین احساس زمانیه که
خودت هم بفهمی از خدا
دور شده ای...!
.
.
.
کاش بهـ جای حجاب
حیا اجباری بود شرفـ اجباری بود
راستی و درستی اجباری بود
کاش داشتن معرفتـ و وجدان اجباری بود ..
.
.
.
باید بـهـ بعضی هاگفتــ:
گــاز نگیر عزیزم!
من فقطـ میخوام
بـهتــ مـُحبتــ کنم همین...!
.
.
.

نهـ ﻣﺮﮒ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﺮﺳﻨﺎکـ ﺍﺳﺖ!!!
ﻭ نهـ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ...
کهـ ﺍﻧﺴﺎﻥ بهـ..
خاطرش ﺷﺮﺍﻓﺘﺶ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ...!
.
.
.
نمـــی تـَوانــی !!
میــدانــَم کــهـ نـمــی تــَوانــی .......
ذاتــَتـ مــُشکـل دارَد ، خــمیـره اَتـ فـاسِـد اســتـ !
کــاش مــی تــَوانستــی ....
حتــــی بــَرای یـــِک بـــار هــَمــ کـــهـ شــُدهـ
کـــاش مــی تــَوانـستیـــ بــهـ یــِکـ نــَفـــَر ....
فــقــط یـــکـ نـفـر .....
وفــادار باشــی وَ بِــهـ او خیــانــَتـ نـَکنــی ...
.
.
.
من و تو ما کهـ نشدیم ، هیچ....‏‎
من نیمی از خودم را هم باختم!!!
.
.
.

یکی بود لامصبـ با صد نفر بود …
بهـ پشتکارش تبریکـ :)میگم
.
.
.
اونیکهـ
شما سنگشو بهـ سینهـ میزنی
ما سالهاستـ تو حموم بهـ پاهامون میزنیم …
آرهــــــــــــــ …
گفتم کهـ در جریان باشی !
.
.
.
اونـ آدمیـ کهـ دستاشو دور گردنـ شما حلقهـ کردهـ
قلادشـ دستـ ما بود
خوبـ پارسـ نکرد
ولشـ کردیمـ
بـــــرهـ!!!
.
.
.
چقدر سختهـ کهـ زَن باشی
و بخوای
بهـ یهـ مرد مردونـگی یاد بدی!!!
.
.
.
دﻟـﻢ ﺑـــﻪ درد ﻣـﯽ آﯾـﺪ وﻗـﺘـﯽ
ﻣـﯿـﺒـﯿـﻨـﻢ ﻋـﺎﺷـﻘــﺎﻧـﻪ ھـــﺎﯾـﯽ
ﮐـﻪ ﻣـﻦ ﺑـــﻪ ﺗـﻮ ﻣـﯿـﮕـﻔـﺘـﻢ را ﺑــﻪ او
ﻣـﯿـﮕـفتی...
ﺻـﺒــﺮ ﮐـﻦ...!
دردم تنها اﯾـﻦ ﻧـﯿـﺴﺘـــــــ
ﻏـﺮورم ﻣـﯿـﺸـﮑـﻨـﺪ وﻗـﺘـﯽ
ﻣـﯿـدیدم ھـﻤـﯿـﻦ ﻋـﺎﺷـﻘـﺎﻧـﻪ ھــﺎ
را او ﺑـــﻪ دﯾـﮕـﺮی ﻣـﯿـﮕـفت
ﺣـﺎﻻ دﯾـﺪی ﮐـﻪ ﺑـﺎ خیانتت
ھـﺮ دو تنهــا ﺷـﺪه اﯾــــــﻢ؟؟؟
.
.
.

وقتی کِه نِگه داشْتن بُغضت...
اّز شِـ ـکَسـ ـتَنِشْ براتْ راحَت تَر بْاشِه....
یَعْنــــــــــــی.....حْاِلت خیلـــْــــــــی َبدِه
.
.
.

زنــבگــــے بـــــِہ مَــטּ آمــــ ـوפֿـﭞ:
هیچـڪــَســ شَبیـــــــہ פـَرفـہـآیــَشــ نیسـﭞ!
.
.
.
لـآلـآییشــو مـآ פֿـونـבیــґ,,
اَمـّـا
رَفــﭞ بـَغــَلـِ یڪــــے בیـگــــــِہ פֿـوآبـیـב . . .
.
.
.

بـِـــﮧ بَعـضــــے هـآ بـآیـــَב گــُفتــ:
اَگـــِﮧ میــפֿـوآے פֿــوشـפــآلـَـґ ڪنــــے میـتـونــــے
بـآ یـِـــﮧ פֿــُבآפـآفـِظـــــے פֿــوشـפــآلـَـґ ڪنــــے
.
.
.

ببـیـטּ . . .
اَگِــــﮧ تـو בیـپـلُــґ פֿـیـآنَـتـ בآرے . .
مَــטּ בُڪـتُـرآے اِنـتــِقـآـґ בآرَґ . . .
آرِهــ . .
.
.
.
פֿــِیلــ ـــے هـآ
بـــــِﮧ مـآ نميـפֿــورבَنــב،
جـآ פֿـآلــــ ـے בآבیــґ
פֿــورבَטּ بـــــِﮧ شــُمـآ.
مبـآرڪِتـــوטּ بـآشـــــِﮧ!
.
.
.
بـــا اعصـــاب مـــن بـــازى نکـــن
بخـــوام بـاهــات بـــازى کنــم
شهــــربـــازى میـــشى !
.
.
.
گــــــور پدر تمام لحـــظه هایی
که نفهمیدی چــــــــقدر دوستت دارم..!!!
.
.
.
وقتـــی زمیــــن خــــــوردم اذیتــــــم نکـــن...
چــــــون وقتــــــی رو پــــــام وایســــــم ،
دهنــــــت رو ســــــرویــــــس مــــــی کنــــــم!!!
.
.
.
دیگه نه "شلوار پاره" نشونه "فقره"
نه "سکــوت" علامت "رضــایت"
دنــیـــــــــــــــای غـــریـبـیــست
ارزشـــــــــــها "عـــــــــــــــــــوض" شـده
"عـــــوضــــــــــی هــا"، بــا ارزش شــــدن.
.
.
.
ـه سَلآمتــے تُو...
بــ ـه سَلآمتــے تُو...
تویــ ـــے کــه الانـ پُشتــ مآنیــتور قوز کَرכے ...
تویـــ ـے کـــه الآنـ כلت وآسـه یه بـے مَعرفتــ تَنگـ ـه...

تویـ ـــے کــه بغضتـو جلو همــه قورتـ میـכے
کــه یه وقتـ گِریــه نکنـــے...
تویـــ ــے کــه هَر آهنگــے گوش میــכے
فقط یآכهــ یـــ1ــه نفَر میــفتـے...
تویــ ــے کــه تآ میآے حرفـ بزنــے و کارے کنــے
سریــع میگـے:بیــــخیـــآل...

تویــ ـے کــ ـه شبآ از فرط تنهآیـــے و بـے رویآ بوכنـ
هــכفونـ تو گوش میخوابــے...
تویــ ــے کـــه اینروزآ تو כنیآے مَجآزے غَرق شُــכے...
تویـ ــــے کـه حتــے تو כنیآے مجآزے هَــم
خوכتــو گُم کَرכے...
تویــ ـــے کــه حتــے כیگـه نمیـכونــے چه مرگتـه
و چـه ریختـے بآیــכ خوכتو خآلــے کُنــے...
تویــ ـــے کــه خیانتــ از عشق و رفیـقتـ دیــכے و فقط سکوتــ
کرכے وبغض و نِگآهــ...

تویــ ـــے کــه نامرכے رو כرحقتـــ تمومــ کَرכنــ
و هنــوزمـ
כلتـــ بلـــכ نیــستــ نبخشتشونـــ...
ــآرِهــ رَفیــق...
بِــه سلآمتـے تویــے کـه حآل و روزِتـــ مثل مــَن
طـــوفآنــیه...!
.
.
.
گآهی دِلــَت نــِمیخوآهــَد . . .؛

دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .؛
اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری!!!
وَ حآل هــَم کِه . . .؛
گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .؛
زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .؛
وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین
گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .؛
بــِنـِشینی وَ فــَقــَط نــِگآه کــُنی . . .!!!
گآهی دِلگــیری . . . ؛
شآیــَد اَز خودَت . . .؛
شآیــَد . .


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 19:52 :: توسط : خودم

یک داستان عشقی غم انگیز (حتما  بخونید!!!)

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه

هر چی منتظرشدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و

ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن.

مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هرمصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.

مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ،

ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست،

یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با

دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

.

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه.

کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟!

علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش روحرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم

باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم.

دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟!

علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟!

کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و

می دیدی مریمت تا آخرش روحرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.

حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام

میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟!

روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟!

علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند.

یادمه روزی که بابات ازخونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی   که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم،

تواشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم.

علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت

شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام.

روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که

واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم.

هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تونیستم دیگه تو را ندارم.

نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم.

واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید

لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت.

دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه.

سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب

در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک

یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و

بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود

که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته

شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده

از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه

جبران پیدا نمی کنند..


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 19:49 :: توسط : خودم

 

کوچه خلوت بود. پسرک جوراب فروش ارام ارام در سایه دیوار جلو می رفت. صدای تپش قلبش در کوچه ضربان داشت.وسط کوچه که رسید دلش داغ شد و نگاهش تنگ.پنجره بسته بود. جعبه جوراب ها را گذاشت روی زمین و تکیه داد به دیوار. زیر لب میگفت:(( می اید! همین الان پنجره را باز میکند)) و خیره شد به پنجره

اول هرماه برایش جوراب می اورد"از قشنگترین هایش.مرد نگاه مهربانش را در چشم های پسر می ریخت و 2تا اسکناس سبز پرواز می داد توی دست پسر بعد دستش را دراز می کرد و جوراب ها را میگرفت:ولی حالا.... .

پنجره هنوز بسته بود.پسر بسته جوراب ها را زیر ورو کرد(نکند از رنگش خوشش نیامده؟نکند جنس جوراب ها بد بوده و زود پاره شده؟؟؟) از تصور مریضی مرد دلش مالش رفت.جعبه جوراب ها را رها کرد روی زمین و از دیوار رفت بالا. خودش را رساند پشت میله های پنجره و صورتش را چسباند به شیشه.

چیزی دیده نمیشد. انعکاس نورافتاب درست میزد توی چشمش. چند بار پلک هایش را به هم زد دماغش را روی شیشه فشار داد انقدر که توانست داخل اتاق را ببیند.

(اوووووووووووووووووه چه همه جوراب!!!!)

یک طرف اتاق بسته های باز نشده جوراب روی هم تلمبار شده بود و طرف دیگر مردی روی تخت افتاده بود....انتهای پاهایش فقط زانو بود...


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 19:43 :: توسط : خودم

من یه شکلات گذاشتم تو دستش اونم یه شکلات

 

 

گذاشت تو دست من.من بچه بودم اونم بچه بود.

 

سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد.

 

دید که منو میشناسه.خندیدم.گفت دوستیم گفتم دوست دوست.گفت تا کجا؟

 

گفتم دوستی که تا نداره.

 

گفت تا مرگ.خندیدمو گفتم من که گفتم تا نداره گفت

 

باشه تا پس از مرگ.

 

گفتم نه نه نه تا نداره.گفت قبول تا اونجا که همه دوباره زنده

 

میشن.باز هم با هم دوستیم تا بهشت تا جهنم.

 

خندیدمو گفتم تو براش تا هرجا

 

که دلت میخواد یه تا بزار.اما من اصلا براش تا نمیزارم.نگام کرد نگاش کردم

باور نمیکرد.

 

میدونستم اون میخواست حتما دوستیه ما تا داشته باشه دوستیه

 

بدون تا رو نمیفهمید.گفت بیا بر دوستیمون یه نشونه بزاریم.

 

گفتم باشه تو بزار.

 

گفت

 

شکلات.هر بار که همدیگرو میبینیم یه شکلات مال تو یکی مال من.باشه؟

 

گفتم

باشه.هربار یه شکلات میزاشتم تو دستش اونم یه شکلات تو دست من.

 

باز همدیگرو نگاه میکردیم یعنی که دوستیم دوست دوست.

 

من تندی شکلاتمو باز میکردمو میزاشتم تو دهنمو تند تند میمکیدم.میگفت تو

 

دوست شکموی منی و شکلاتشو میزاشت توی صندوقچه ی قشنگ.صندوقش

 

پر از شکلات شده بود.

 

هیچ کدومشو نمیخورد.گفتم اگه یه روز شکلاتاتو مورچه

 

ها بخورن اونوقت چیکار میکنی؟گفت مواظبشون هستم.میگفت میخوام

 

نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم

 

و من شکلاتمو میزاشتم تو دهنمو

 

میگفتم نه نه نه تا نه.دوستی که تا نداره.۱سال ۲ سال ۴سال ۷سال ۱۰سال

 

۲۰سالش شده.

 

اون بزرگ شده منم بزرگ شدم.اون اومده تا امشب خداحافظی

 

کنه میخواد بره.بره اون دور دورا.میگه میرم اما زود بر میگردم.من که میدونم میره

 

و بر نمیگرده.یادش رفت شکلات به من بده.من که یادم نرفته یه شکلات گذاشتم

 

کف دستش گفتم این برای خوردنه یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش

 

اینم اخرین شکلات برای صندوق کوچیکت.یادش رفته بود که صندوقی داره برای

 

شکلاتاش.

 

هر دو تا رو خورد.خندیدم میدونستم دوستیه من تا نداره میدونستم

 

 

دوستیه اون تا داره مثل همیشه

 

.خوب شد همه ی شکلاتامو خوردم اما اون

 

هیچکدومشو نخورده.

 

حالا با یه صندوق پر از شکلاتای نخورده چیکار میکنه؟


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبهبرچسب:, :: 19:40 :: توسط : خودم

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جملات شکسته و آدرس delshekasteh-tanha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 73
بازدید کل : 3624
تعداد مطالب : 168
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


کد هدایت به بالا



کد کج شدن تصاوير


كد ماوس

دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ

Digital Clock - Status Bar

مرجع وبلاگ نویسان جوان